دستم رو میذارم توی جیبم و قدم میزنم به سمت دانشکده ی پسرک به خودم می بالم که چه خوب از پس ماجرا بر اومدم چه خوب فراموشش کردم و پرونده شو بستم چه خوب نذاشتم احساسم غرورمو بشکنه (البته اگه همون روز اول چشام رسوام نکرده باشه) اما فقط خودم می دونم نسخه ای که برای فراموش کردنش پیچیدم چقدر نابودم کرد وقتی میگم نابودم کرد منظورم یه چیزی مثل عوارض شیمی درمانی نیست که بالاخره botanica دیر یا زود خوب میشه منظورم یه چیزی شبیه قطع عضوه! یه درد که تا همیشه جاش می مونه یه خاطره که با هیچ اسیدی پاک نمیشه یه محبوبه که هیچ وقت اون آدم قبل نمیشه...
گاهی آدم با "تمام سلول های بدنش" می فهمد که طرف دارد خرش می کند ولی دقیقا با همان "تمام سلول های بدنش" می خواهد که "خر" بشود! و این یکی از خطرناک ترین موقعیت هایی است که انسان ممکن است در آن قرار بگیرد...
شعرک های یک شاعرک botanica تنهایی botanica های مونا ابر چند ضلعی ابراهیم رها این روزها تب ماه ارسطو اتاقم اسطوره گیلاس خرمالو گولزنا چاوش کرگدن پرند طاعون زدگی زخم عقل زهره بانو... botanica دال کاف شاپری سایان botanica پرسه زن بوی لیمو وبلاگستان زنان این روزها که ... جزیره گیسو عصفور botanica نیکولا مریمی روی خط صفر برای پری ناردونه ایده آل گرا آفرینش Powered By BLOGFA.COM
No comments:
Post a Comment