Tuesday, March 18, 2014

شعرک های یک شاعرک


دستم رو میذارم توی جیبم و قدم میزنم به سمت دانشکده ی پسرک به خودم می بالم که چه خوب از پس ماجرا بر اومدم چه خوب فراموشش کردم و پرونده شو بستم چه خوب نذاشتم احساسم غرورمو بشکنه (البته اگه همون روز اول چشام رسوام نکرده باشه) اما فقط خودم می دونم نسخه ای که برای فراموش کردنش پیچیدم چقدر نابودم کرد وقتی میگم نابودم کرد منظورم یه چیزی مثل عوارض شیمی درمانی نیست که بالاخره botanica دیر یا زود خوب میشه منظورم یه چیزی شبیه قطع عضوه! یه درد که تا همیشه جاش می مونه یه خاطره که با هیچ اسیدی پاک نمیشه یه محبوبه که هیچ وقت اون آدم قبل نمیشه...
گاهی آدم با "تمام سلول های بدنش" می فهمد که طرف دارد خرش می کند ولی دقیقا با همان "تمام سلول های بدنش" می خواهد که "خر" بشود! و این یکی از خطرناک ترین موقعیت هایی است که انسان ممکن است در آن قرار بگیرد...
شعرک های یک شاعرک   botanica تنهایی botanica های مونا   ابر چند ضلعی   ابراهیم رها   این روزها   تب ماه   ارسطو   اتاقم   اسطوره   گیلاس   خرمالو   گولزنا   چاوش   کرگدن   پرند   طاعون زدگی   زخم عقل   زهره بانو... botanica   دال کاف   شاپری   سایان   botanica پرسه زن   بوی لیمو   وبلاگستان زنان   این روزها که ...   جزیره   گیسو   عصفور   botanica نیکولا   مریمی   روی خط صفر   برای پری   ناردونه   ایده آل گرا   آفرینش   Powered By BLOGFA.COM


No comments:

Post a Comment